همه ما تجربه طبیعتگردی را کم و بیش در سفر داشتهایم. اما آنچه در طبیعت و کوهستان کمتر بدان پرداخته میشود، هدف از طبیعتگردی است. اینکه دنبال چه هستیم؟ وقتی در سفری یکروزه به دریاچه یا دشت میرویم، چه میخواهیم؟ هنگامی که در برنامهای سهروزه جهت صعود به قلهای شرکت میکنیم، میخواهیم چه نیازی را برآوریم؟ پاسخها ممکن است چنین باشد: برای فرار از فشارهای روزانه زندگی، خلوتکردن و مراقبه، مواجهه با چالشهای زیست و بقا در اوضاع سخت، ورزشکردن، یا صرفاً مشاهده زیباییها، و البته برای معدودی نیز درک طبیعت. اما هر چه باشد، مواجهه ما تجربهای به دست میدهد که معمولاً خاطرهانگیز و فراموشنشدنیتر از سایر تجربههاست.
پیرامون خود را چگونه میبینیم؟ با نور. اگر تاریک باشد و چشمان ما نتوانند نور محیط را دریافت کنند، بدون تعارف کوریم و مانند برخی حیوانات از توانایی دید در شب برخوردار نیستیم. صدا را چطور میشنویم؟ از طریق انرژیی که در هوا ارتعاش و موج ایجاد میکند و این موج تا گوش ما میآید و بعد در مغز تحلیل میشود.
آیا همة ما وقتی به نور خورشید که از نازکی برگ رد میشود و از آنسو تمام جزئیات برگ دیده میشود، یک معنی و مفهوم را دریافت میکنیم؟ وقتی صدای باران ریز روی برگ درختان جنگلی میخورد یا شنیدن زوزه باد لای شاخهها و گلهای خشکشده یک بوته در کویر یا هنگامی که پای برهنهمان در شن کویر غرق میشود، چطور؟ وقتی انگشتان پایمان در تنگهای، هم گرمای آب را احساس میکنند هم سردی آن را (چرا که آب جاری در تنگه سرد است و آبی که از دیوارهها به تنگه سرازیر میشود گرم) چطور؟ وقتی در تاریکی از قرارگاه به سمت قله حرکت میکنیم و لحظه طلوع صبر میکنیم تا برآمدن خورشید و اقیانوس ابر را که در ارتفاعی پایینتر شکل گرفته ببینیم، هر کدام چگونه آن را تجربه میکنیم؟ دیدن گل میخک یا نسترن یا زنبق خودرو یا سنبل کوهی یا تجربه باران و تگرک و مه و آفتاب طی دو روز متوالی، دنبالکردن سایه عقاب روی زمین، مشاهده خرچنگهای کوچک و رنگارنگ، خیره ماندن به ستارگان و صور فلکی با چشم غیرمسلح، چه احساسی در ما برمیانگیزد؟ ذوق دیدن رد پای کبک و روباه در برف یا ترس از جای پای خرس در گِل، و تماشای زنبورهای زرد و نارنجی و سیاه که با آرامش روی گلها مینشینند و پرواز میکنند، شنیدن صدای برخورد امواج دریا با ساحل صخرهای یا شنی چطور؟
چندهزار سال پیش، انسان از طبیعت بیشتر میترسید و مغلوبش بود؛ اما امروز تصور میکند بر طبیعت حاکم شده و به این دلیل از قوانین آن سرپیچی میکند. البته این اتفاق در کشورهایی که به محیط زیست اهمیت کمتری میدهند، مشهودتر است. نمونههایش را طی سالهای اخیر بیشتر شنیده و دیدهایم: تخریب بلوطهای زاگرس و جنگلهای هیرکانی، ساخت و ساز در اطراف رودخانهها و… البته این اتفاقات در اغلب کشورهای توسعهیافته رخ نمیدهد و آنجا علاوه بر اینکه با تخریب و تغییر برخورد میکنند، وارد مرحله جدیدی از حفظ محیط نیز شدهاند: طبیعتگردی (یا به طور کلی گردشگری و توریسم) بدون رد پا باقی گذاشتن، یا به اصطلاح طبیعتگردِ نامرئی بودن، تا آنجا که با قدم گذاشتن در یک پاکوب یا مسیر پیمایش، حتی گلها و علفهای کنار مسیر را نیز از بین نمیبرند.
اما غرض و هدف از این توصیفات این نیست که ما به زندگی مدرن و شهری خود دچار شویم و فقط برای کندن از آن به طبیعت و کوهستان روی بیاوریم. واقعیت این است که وجود ما در طبیعت شکوفا میشود، احساسات و حواس ما در طبیعت هوشیارتر و تیزتر میشود، پس تعلق بیشتری به آنجا داریم و این زندگی منظم روزمره در مکانهای ثابت است که با درون ما سازگاری زیادی ندارد؛ اما برای همه ما امکان زندگیِ اردویی و طبیعتگردی مهیا نیست و نمیتوانیم خانه به دوش باشیم و خانه خود را مثل لاکپشت همراه ببریم. ولی تا حد امکان میتوان به طبیعت به عنوان بخشی از زندگی و نه فقط تفریح، مراجعه کرد.

شما چه نظری دارید؟